عشق یعنی چی؟؟؟
کالن داشت توی باغ برای خودش قدم میزد که یهو یه نفر از پشت دستهاش رو گرفت یقه اش رو یکم کشید پایین و محکم گازش میگیره.
کالن:آآآآآآآخ!سوبارو دردم گرفت.آرومتر!
سوبارو:خونت برای آروم خوردنش خیلی شیرینه!
بازم گازش گرفت.کالن از درد صداش در نمیومد چند دقیقه بعدشم بیهوش شدو افتاد رو دست سوبارو.
سوبارو:فکر کنم خیلی ازش خون خوردم.
بعدم کالن رو بغل کردوبردش به اتاق وخوابوند یه چیزی تو دست را Rita kozoki D.D.L...
ادامه مطلبما را در سایت Rita kozoki D.D.L دنبال می کنید
برچسب : داستان,عاشقان,شیطانی,نوشته,خودمقسمت,هفتم, نویسنده : torastormo بازدید : 34 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 19:02